Sunday, July 14, 2013

.

آدمیزاد یک سهمی دارد، سهمی که باید بدهیم به منشور حقوقِ بشر اضافه‌اش کنند. باید کسی باشد که موظف باشد عطوفتی را بدون شرط خرج‌ت کند ، بدون قرداد. آورده باشد‌ت تا دنیا را با تو شروع کند، از تو شروع کند. این حق همه است تا خیال کنند مبدا تاریخ کسی‌اند، نه که نباشد اما دور و کمیاب باید باشد بدلی از پس این نقش، درست برآمده باشد! که وقت بدقلقی‌ات ابروهایش یک‌طوری بالا نپرد که خستگی‌هایش به حساب اصل نبودن‌ش گذاشته نشود ، دور تابلوی قراردادی بودنش ریسه‌ی نئون نکشد . چموشی‌هایت را تاب بیاورد! وا ندهد.


آدم‌ها و رابطه‌ها را که نگاه می‌کنم می‌بینم آن‌جایی پای بودن کنارشان/ کنارمان یا اطراف‌شان / اطرف‌مان ، دوست‌داشتن‌شان / دوست‌داشتن‌مان ، یا هر چی، تاوان می‌دهی / می‌دهند که این سهم خیلی پیش‌تر از آن‌که به هم بر بخورید ازشان / ازمان دریغ شده. آن‌که باید، کارش را درست انجام نداده، نمی‌دانسته ، حواس‌اش نبوده یا اصلن بضاعت روزگار اجازه نداده تا باشد اطمینان بدهد که مرکز دنیایش هستی / هستیم .







از سری یادداشت‌های پراکنده‌‌ی مادری که گاهی یافته‌هایش را یک جایی جلوی چشم می‌گذارد تا یادش نرود ، تا نشود حاشا کند ، بهانه بیاورد که نمی‌دانسته!

1 comment: