روزهای نوروز ده سال پیش اولین روزهایی بودند که در تقویم بارداریام محاسبه میشدند، ده سال پیش یک روزی درست در میانهی تابستان پزشکی که قرار بود باربد را دنیا بیاورد وقتی هیجان من و فرجام را میدید تکیه داد پشتی صندلیاش انگار نه انگار آن بیرون سالن انتظار آن همه بیمار منتظر نشسته. گفت "معلوم است نیامده دوستش دارید یادتان باشد تا آن جا که میتوانید نشانش دهید که دوستش دارید، محبتی بیدریغ که لحظهای شک نکند عاشقاش هستید اما دیسیپلین داشته باشید طوری که لحظهای فکر نکند میتواند دورتان بزند، همچین بچهای آدم مسئولی میشود و این مملکت بیشتر از هرچیزی آدمِ مسئول کم دارد." بعد برایمان چندتایی خاطره تعریف کرد از میانهی خودش و پدرش همینطور از میانهی خودش و پسرانش. اینهمه سال گذشته کوتاهترین و بهترین چیزی که یاد گرفتم همین است بچههایتان را با عشق بیپایان اما قانونمند بزرگ کنید.
وقت رانندگی دیدهاید آدمها را؟ بیشترشان به زبان نمیآورند اما همه توی دلشان انگاری مطمئناند که دو زردهاند. این" من "ِ دوزرده میخواهد هرجا خواست بپیچد، هرجا خواست پیاده و سوار کند/ شود! ... این "من " همان " من"ی که کلمه را میفهمد، کتاب خوانده پر از جمله و گیومه است، بالای منبر میرود نظریه صادر میکند ( شاید مثلِ همین الآنِ من) ادای فروتنی، سخاوت و عشق درمیآورد. عمرن زیر بار برود که فکر میکند دوزرده است، اما وقت رانندگی خودش را بروز میدهد، از این "من"های دوزرده همهجا هست . تعدادشان کم هم نیستند. "من"های با ظاهرِ موجه، مدارک و مدارج قابل ملاحظه، پر از ویژگی و قابلیتهای منحصر به فرد، اما بیمار و غیر مسئول! آدمهایی که والدین موجه و حتی دوست داشتنیشان سر وقتش معلوم نبود رویای گل کاشتن در صحرای افریقا را داشتند فکر خدمت به خلقِ قهرمان بودند، سرگرم فرستادن آجر به آن دنیا بودند تا فرشتهها دیوار خانههای بهشتشان را بالا ببرند، پیِ آرمانهای سرخ بودند، مشغول مالاندوزی بودند، اصلن سرشان به آخورِ دیگری گرم بود، آنقدر درگیر تحت تاثیر قرار دادن و مجذوب کردن دیگران بودند و یا آنقدر سرگرم نمای بیرونی باسمهایشان که خانه را و آنچه که در آن میگذشت را به کل فراموش کردند یا اینکه اصلن فکر میکردند خرجشان را میدهم مگر برای ماچه کردهاند؟ ! هرچه که بود بچههایشان چیزهای مهمی کم داشتند و دارند , چیزهایی که حالاحق خودشان میدانند از حلقوم دنیا بیرون بکشند، چون "دو زردهاند" نیازشان نیاز است، هیچ چیز هم حالیشان نیست. وسط زندگی و احساسات و اعتمادِ دیگران، هر جا دلشان خواست و میلشان کشید، سوار و پیاده میشوند کَکِشان هم نمیگزد.
گاهی که حرفِ بچهدار شدنِ رفقا میشود با احتیاط جملهای را میگویم که میدانم ممکن است با مخالفتهای سفت و سخت روبرو شود، اینکه رشدی که آدم کنارِ قد کشیدنِ یک بچه میکند آنقدر واقعی و حقیقیست که ممکن است با ساعتها خواندن تئوریهای مختلف پیدا نکند ( اصلن منظورم این نیست که همه باید زاد و ولد کنند و این را میدانم که این ممکن است برای همه کار نکند ) میدانید اما برای آنکه بچهی مسئولی داشته باشید چهقدر مسئولتر میشوید؟ میدانید چهقدر منصفتر میشوید؟ میدانید برای اینکه صبر را یادش بدهید چهقدر صبورتر میشوید؟ میدانید برای این عشق بیدریغ به او بدهید چه قدر از آغوش کوچکِ بیدغدغهاش میگیرید؟ میدانید که او را تربیت نمیکنید، خودتان را صیقل میدهید تا برازنده باشید , تلاش میکنید تا آنی باشید که میخواهید او باشد؟
نفسِ من از جای گرم درمیآید؟ تازه ده سالِ اول است؟ شب نشاشیده دراز است؟ قبول اما اینرا از منِ سرخوش و مشنگ داشته باشید نمیخواهد جانِتان را کفِ دستتان بگیرید، لازم نیست بروید صحرای آفریقا گل بکارید، بیخیالِ کارهای کارستان و شکستن شاخِ غول شوید. برای بچههایتان وقت بگذارید برایش آنی باشید که باید ، فقط او را بزرگ نمیکنید خودتان هم بزرگ میشوید , آنها را با محبتِ بیدریغ و دیسپلین بزرگ کنید، مهر بیپایان بدهید اما قانون خانهتان قانون باشد. برای همه قانون باشد. شمایی که میخواهی / میخواستی دنیا را عوض کنی، خانهات را درست کن! باقیاش بالاخره یک وقتی درست میشود. شاید طول بکشد اما تا خانه به خانه آدم به آدم درست نشود آن اتفاقی که باید، نمیافتد.
.
.
.
نفسِ من از جای گرم درمیآید؟ تازه ده سالِ اول است؟ شب نشاشیده دراز است؟ قبول اما اینرا از منِ سرخوش و مشنگ داشته باشید نمیخواهد جانِتان را کفِ دستتان بگیرید، لازم نیست بروید صحرای آفریقا گل بکارید، بیخیالِ کارهای کارستان و شکستن شاخِ غول شوید. برای بچههایتان وقت بگذارید برایش آنی باشید که باید ، فقط او را بزرگ نمیکنید خودتان هم بزرگ میشوید , آنها را با محبتِ بیدریغ و دیسپلین بزرگ کنید، مهر بیپایان بدهید اما قانون خانهتان قانون باشد. برای همه قانون باشد. شمایی که میخواهی / میخواستی دنیا را عوض کنی، خانهات را درست کن! باقیاش بالاخره یک وقتی درست میشود. شاید طول بکشد اما تا خانه به خانه آدم به آدم درست نشود آن اتفاقی که باید، نمیافتد.
.
.
.
پینوشت بسیار مهم : این نوشته نه حکم صادر میکند نه به خودش اجازه میدهد معصومیت آنها که جانشان را کف دست گرفتند یه سخره بگیرد . صاحب نوشته دارد سعی میکند صداهای توی سرش را بفهمد قدری بلند بلند فکر میکند . همین !
ارادت . آلوچه خانوم
چه خوب و بجا گفتی آلوچه خانوم.
ReplyDeleteخیلی زیبا و عالی حق مطلب رو ادا کرده بودین ... سالهاست که دلم می خواد بچه ای داشته باشم که بتونم همه محبت های دنیا رو بهش هدیه کنم ...
ReplyDeleteاین جانب مامان 36 سال خدمت همراه با تلاش عشق درد رنج لذت کامیابی ناکامی غرور رضایت و نارضایی گاه به گاه رشد و بالندگی کلافگی گه گیجگی بی قراری قرارو آرام بزرگ شدن لحظه به لحظه با هر دو بی همتا هایم همه مندرجات باتلای آلوچه خانوم را تایید می کنم واز هر دو بچه هایم ممنونم که به من و به زندگی من نظم دادن و قانونمندم کردن
ReplyDelete